گنجور

 
قاسم انوار

من بجانان زنده ام، گر باز دانی این سخن

عاشقی باشی، یقین، از عاشقان ذوالمنن

چون شراب ناب عرفان نوش کردی: جم شدی

در طریقت محو باش و از حقیقت دم مزن

چونکه تو خود را شناسی، از در انصاف باش

گر بگویندت: سر مویی نداری، مو مکن

دوست گوید: با توام من، چون نمی بینی مرا؟

گویم: ای جان و جهان از پرده های ما و من

جمله ذرات جهان را رو بدان روی نکوست

بنده آن روی زیبا هم حسن، هم بوالحسن

جمله در تسبیح و در تقدیس مست حیرتند

صد هزاران لاله سیراب از صحن چمن

جان عارف در شهود حضرت حق الیقین

جان عاقل در میان عقده تخمین و ظن

سر توحید ازل بشنو ز «حی لایموت »

مدعی گر عاقلی جان پرور، این جا جان مکن

قاسمی از وصل جانان دولت جاوید یافت

چون میسر گشت جان را خلوت اندر انجمن

 
 
 
عنصری

شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن

سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان

ناصرخسرو

ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن

خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن

همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون

نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن

راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو

[...]

ازرقی هروی

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

منوچهری

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند

گویی اندر روح تو مضمر همی‌گردد بدن

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب

[...]

قطران تبریزی

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه