گنجور

 
قاسم انوار

سخنی می رود به صدق و صواب

جان عالم تویی، به جان دریاب

جمله ذرات رو بدان سویند

که تویی جمله را ملاذ و مآب

با تو کس را برابری نرسد

که تویی مرجع ثواب و عقاب

دل و جان را کجا کند روشن؟

زاهد مرده، واعظ در خواب

سعی کن، سعی، تا برون آری

کشتی عمر خویش از غرقاب

قاسمی، عمر نازنین بگذشت

به شتابست عمر ما، بشتاب

 
 
 
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه