باده ارزان شد و زهاد خرابند و یباب
ساقی، از جام بلورین تو جان را دریاب
می رود عمر براهی که نمی آید باز
این دمی چند که باقیست بمی خانه شتاب
باده ار دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
این همه سور همه ناله چنگست و رباب
آشیانیست حریفان ترا مجلس انس
سایبانیست محبان ترا ظل سحاب
پیش اصحاب طریقت سخن از لا و نعم
نزد سلطان حقیقت نه سؤال و نه جواب
دل بجانان ده و تجرید شو از هر دو جهان
دل و جان را برهانی مگر از ذل حجاب
قاسمی را غرض اینست که در ملک وجود
خویشتن را بشناسی، که توئی لب لباب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بیان این نکته میپردازد که زندگی کوتاه و گذراست و باید از momentoهایی که داریم بهرهبرداری کنیم. باده و مستی نماد لذتهای دنیوی هستند و به زهاد اشاره میشود که از این لذتها بیبهرهاند. دعوت به نوشیدن باده و شتاب در زندگی به معنای استفاده از زمانی است که در اختیار داریم. در این میانسالی، هرچند زندگی گذرا است، لحظات خوشی میتواند با دوستان و همنشینان کنار هم تجربه شود. در پایان، شاعر به شناخت خود از طریق دل و جان و رهایی از قید و بندهای دنیوی تأکید میکند تا به حقیقت وجود برسد.
هوش مصنوعی: شراب به راحتی پیدا شده و عابدان در حال بیخودی هستند. ای ساقی، از جام بلورینی که داری، به جان من زندگی ببخش.
هوش مصنوعی: زندگی ما در مسیری پیش میرود که دیگر به عقب بازنمیگردد، پس بهتر است هر لحظه را که هنوز باقی مانده است، با سرعت و نشاط سپری کنیم و از آن بهره ببریم.
هوش مصنوعی: اگر دل، بادهای باشد و دل عاشق شد و جان، جانان را دوست داشته باشد، پس تمام جشن و سرور در حقیقت صداها و نواهای چنگ و رباب است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فضای راحت و آرامی که دوستان و علاقمندان تو در آن جمع میشوند، مانند چتری است که از باران و آفتاب محافظت میکند. این محفل به گونهای است که حریفان و رقبای تو از آن دور هستند و تو در آن به آسایش و محبت دوستان خود میپردازی.
هوش مصنوعی: در حضور اهل طریقت، دربارهی وجود و نبود و مسائلی از این قبیل با سلطان حقیقت صحبتی نمیشود؛ نه از کسی سوالی میشود و نه پاسخی داده میشود.
هوش مصنوعی: دل را به معشوق بسپار و از هر دو جهان خود را خالی کن. تنها دل و جانت را آزاد کن، مگر اینکه از ذلت حجاب و پردهای که بین تو و حقیقت است، رها شوی.
هوش مصنوعی: قاسمی میگوید هدف از زندگی این است که در دنیای وجود خود، خود را بشناسی، چون تو هستی که جوهر اصلی وجودت را تشکیل میدهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزه از خیمه ما دوش همی شد بشتاب
عید فرخنده فراز آمد با جام شراب
قوم را گفتم چونید شمایان به نبید
همه گفتند صوابست صوابست صواب
چه توان کرد اگر روزه زما روی بتافت
[...]
ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب
وز غم غربت از سرْت بپرّید غراب
گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب
گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب
هر درختی که ز جایش به دگر جای برند
[...]
باغ معشوقه بد و عاشق او بوده سحاب
خفته معشوقه و عاشق شده مهجور و مصاب
عاشق از غربت باز آمده با چشم پرآب
دوستگان را با سرشک مژه برکرد از خواب
نبود صعبتر از هجر بتان هیچ عذاب
که شب و روز جدا دارد از من خور و خواب
اندرین گیتی کس یاد نکردی ز گنه
گر بدان گیتی چون هجر بدی هیچ عذاب
تا غم فرقت آن ماه بمن باز نخورد
[...]
روز برف است بیایید و بیارید شراب
تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب
میر مجلس بنشین گو و به ساقی فرمای
تا سبک رطل گران پیش من آرد به شتاب
در چنین روز و جوارِ درِ نوروزِ شریف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.