گنجور

 
قاسم انوار

باده ارزان شد و زهاد خرابند و یباب

ساقی، از جام بلورین تو جان را دریاب

می رود عمر براهی که نمی آید باز

این دمی چند که باقیست بمی خانه شتاب

باده ار دل شد و دل جان شد و جان جانان شد

این همه سور همه ناله چنگست و رباب

آشیانیست حریفان ترا مجلس انس

سایبانیست محبان ترا ظل سحاب

پیش اصحاب طریقت سخن از لا و نعم

نزد سلطان حقیقت نه سؤال و نه جواب

دل بجانان ده و تجرید شو از هر دو جهان

دل و جان را برهانی مگر از ذل حجاب

قاسمی را غرض اینست که در ملک وجود

خویشتن را بشناسی، که توئی لب لباب