گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

شقیق النفس هات علی الشقائق

شرابی کان بدین وقت است لایق

گل اندر باغ می خندد چو معشوق

و قدیبکی السحاب بلحن عاشق

ادر بنت الکروم علی کرام

همه دانا وواقف بر دقایق

به جام لاله می خور بر رخ گل

فمالک مانع عنه و عایق

اذ ما الصبح کاذبة تجلی

بر آر از مشرق خم صبح صادق

جهان باد است یکسر باده پیمای

و خالف من علیه لا یوافق

اذا اغلقت کمل کأس راح

که سالم بادی از بند علایق

مرا می ده مروق تا کنم نظم

کلام فی مدیح الحال لایق

جلال الدین و الدنیا ملیک

که خشنودند از خلقش خلایق