گنجور

 
قاسم انوار

ماییم و حضرت تو و صد سوز و صد نیاز

ای عشق چاره ساز جگرسوز جان گداز

تو در غنای مطلق و ما در فنای محض

جانها در آرزوی تو، ای عشق چاره ساز

گفتم که: سر ببازم بر آستان تو

گفتا که: هر چه بازی، می باز و کج مباز

آن یار ظاهرست و در اعیان مقررست

در کسوت حقیقت و در صورت مجاز

با ترس و بیم باش، که عشقست بت شکن

امیدوار باش، که وصلست دلنواز

قومی ز شوق روی تو در لذت مدام

جمعی بجست و جوی تو در روزه و نماز

کوتاه کرده ایم حکایت ز هر چه بود

اما بسان زلف تو گشت این سخن دراز

با رنج گفت: رنج ندارم بهیچ روی

گفتند: سبز باشی و خوشبوی و سرفراز

هر کس نیازمند کسی شد بصورتی

قاسم نیاز برد بدرگاه بی نیاز

 
 
 
ازرقی هروی

ای دست منت تو بمن بنده در دراز

درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز

درهای رنج بسته بمن بر سخای تو

بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز

صد کس نیازمند من و من بجاه تو

[...]

وطواط

در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز

بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز

ناکامم از تو ، ور چه برآوردمت بکام

رنجورم از تو ، ور چه بپروردمت بناز

هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایچرخ سفله پرور خس یاردون نواز

تا کی خطا و چند دغا راستی بباز

حمیدالدین بلخی

چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز

در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز

بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی

خواهد که در میان جهنم شود دراز

هست از کمال شدت سرما در آبگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
ظهیر فاریابی

ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد

جان عدو فتد چو دل شمع در گداز

هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست

در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز

دیگر شکی نماند جهان را درین که هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه