در کهن دیر زمان جمله فریبست و غرور
وقت آن شد که زنم خیمه بصحرای سرور
صفت شیوه «احببت » شنید این دل مست
علم عشق برافراخت بصحرای ظهور
آن چنان مست خرابم بخرابات امروز
که بهش باز نیایم بگه نغمه صور
صفت نور ترا دید ورای انوار
ورد جان و دل ما گشت که: «یا نورالنور»
ای دل، از هستی خود یک قدمی بیرون نه
تا شود در نفسی جرم و گناهت مغفور
حالت هستی تو خانه دل کرد خراب
هان و هان! تا نشنوی باز بهستی مغرور
قاسم، از جنت و فردوس مگو، کان شه را
جنتی هست، که آنجا نه قصور است و نه حور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان حالاتی از عشق و مستی میپردازد. او اشاره میکند که زمان آن رسیده تا در دشت شادی خیمه بزند و دلش شیدای عشق شده است. با اشاره به عشق و نور، از ایجاد تغییر در وجود خود سخن میگوید و به اهمیت رهایی از غرور و گناهان اشاره دارد. همچنین شاعر به بهشت و فضایل آن پرداخته و از کیفیتی فراتر از بهشت معمولی صحبت میکند، جایی که نه قصری وجود دارد و نه حوری، بلکه حالتی که در آن دستیابی به حقیقت و عشق واقعی ممکن است.
هوش مصنوعی: در دورانهای قدیم، همه چیز فریبنده و باطل به نظر میرسد. اکنون زمان آن فرا رسیده که من چادر خود را به دشت شادی و خوشبختی بر پا کنم.
هوش مصنوعی: دل عاشق به خاطر اینکه شنید که "دوست داشتن" چه معنا و جلوهای دارد، از سر شوق و هیجان به میدان عشق آمد و در جستجوی محبت و زیباییها پا به عرصه وجود گذاشت.
هوش مصنوعی: امروز آنقدر مست و خراب هستم که نمیتوانم به یادها و خاطرات گذشته برگردم.
هوش مصنوعی: خودت را به عنوان نور حقیقت ببین و از نورهای دنیا فراتر برو. جان و دل ما نورانی شد و بر ما تابید که تو را بانام «ای نور نور» بخوانیم.
هوش مصنوعی: ای دل، یک قدم از دنیای خود فاصله بگیر تا گناهان و خطاهایت بخشیده شوند.
هوش مصنوعی: حالت وجود تو باعث شده که دل شما دچار ویرانی شود. اما توجه کن! تا زمانی که خبر این ویرانی را نشنوی، به حالت مغرور و غافل از این موضوع ادامه خواهی داد.
هوش مصنوعی: قاسم، درباره بهشت و نعمتهای آن صحبت نکن، چرا که آن پادشاه بهشتی دارد که در آن نه قصرهایی وجود دارد و نه حوریهایی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا که چشمه خورشید ضیا باشد و نور
چشم بد باد در ایام ضیاء الدین دور
دل او تا نشود خالی فردوس از هور
بیکی لحظه مبادا شده خالی ز سرور
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
[...]
آفتابی و ز مهرت همه دلها محرور
چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور
قربتت نیست میسر به نظر خرسندم
همه مردم نگرانند به خورشید از دور
انتظار نظرم پرده صبرم بدرید
[...]
هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور
عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور
من نه بر قاعدۀ عقل و خرد سیر کنم
که منم شیفته و شیفته باشد معذور
طاقتِ نورِ تجلّی و چو من مسکینی
[...]
دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را
میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور
گاه میساختمی بر که و حوضی که در او
جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور
گه بصحرای هوس از پی نظار گیان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.