گنجور

 
قاسم انوار

گاهی درون پرده عزت نهان شود

گاهی هزار پرده بدرد،عیان شود

گاهی درون پرده جهانی بهم زند

گاهی برون پرده جهان در جهان شود

گه در طریق عزت امان زمین بود

گاهی درون پرده امام زمان شود

گاهی امین مدرسه و خانقه بود

گاهی امیر کوچه دردی کشان بود

گاهی غمش برای دلم ارغنون زند

گاهی بحسن و لطف گل ارغوان شود

او بی نشان و جمله عالم نشان اوست

گه در نشان نماید و گه بی نشان شود

گر پرسدم که قاسم مسکین ما کجاست؟

رویم ازین شرف چو مه آسمان شود

 
 
 
رودکی

شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود

تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود

لبیبی

گر فرخی بمرد، چرا عنصری نمرد؟

پیری بماند دیر و جوانی برفت زود

فرزانه‌ای برفت و ز رفتنْش هر زیان

دیوانه‌ای بماند و ز ماندنْش هیچ سود

وطواط

ای آنکه از خصال تو قدر هدی فزود

بادا ستوده ، هر که خصال ترا ستود

طاعت ترا سزد ، بجهان در ، که چون تویی

زین پس نبود خواهد وزین پیش هم نبود

در دور هشت چرخ ز ترکیب چار طبع

[...]

انوری

گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من

خود کرده‌ام ندارد باکرد خویش سود

چون احتلام بود مرا مدح گفتنت

بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود

عطار

رُهبان دَیْر را سببِ عاشقی چه بود؟

کاو روی راز دیر به خَلقان نمی‌نمود

از نیستی دو دیده به کس می‌نکرد باز

وز راستی روانِ خلایق همی‌ربود

چون در فتاد در محنِ عشق زان سپس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه