فرو ریختی باز در جام جود
بعمدا شرابی که هوشم ربود
ازین جام تا جرعه ای خورده ام
سرم در سجودست و جان در شهود
درین جام دیدم بعین الیقین
نمودست غیر تو، یعنی نبود
چه غیر و کجا غیر و کو نقش غیر؟
«سوی الله والله مافی الوجود»
دلم سوخت در عشق و من ساختم
درین سوختن ساختن داشت سود
ببین سوز و سازش که چون ساختست
تنم را چو چنگ و دلم را چو عود؟
گشادست قاسم زبان را به لاف
چو ساقی سر خم وحدت گشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود
ابا این همه ضعف و پیری که بود
همی فر و زور جوانی نمود
ز یزدان و از ما هزاران درود
مر او را و یارانش را برفزود
وُجودی اَنْاَغیبَ عَنِ الْوجودِ
بِما یَبْدوُ عَلیَّ مِنَ الشُّهودِ
بدین پایه اندر کنون هر چه بود
ترا در بدر باز خواهم نمود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.