گنجور

 
قاسم انوار

فتنه در خواب قیامت خفته بود

چشم بیدار تو خوابش در ربود

تا چو گل از پرده بیرون آمدی

در گلستان عام شد بانگ سرود

بر سر بازار جان مست آمدی

مست حیرت ماند جانها در شهود

آب رحمت ریختی در جام ما

تابهر جانب برآمد بانگ رود

آفتاب عالم آرا جلوه کرد

منبسط شد در جهان ظل ودود

شور و غوغا عام شد در کاینات

تا نقاب از چهره معنی گشود

گر خطایی رفت بازآ از کرم

قاسمی باز آمدست از هرچه بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

نان آن مدخل ز بس زشتم نمود

از پی خوردن گوارشتم نبود

وطواط

آمدم سوی سرای شمس دین

بازگشتم چون جمال او نبود

من چه خواهم کرد بی او آن سرای؟

تشنه را از ساغر فارغ چه سود؟

حکیم نزاری

از قضا دیوانه ای در بند بود

قصۀ من هرچه گفتم می‌شنود

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه