گنجور

 
قاسم انوار

فرو ریختی باز در جام جود

بعمدا شرابی که هوشم ربود

ازین جام تا جرعه ای خورده ام

سرم در سجودست و جان در شهود

درین جام دیدم بعین الیقین

نمودست غیر تو، یعنی نبود

چه غیر و کجا غیر و کو نقش غیر؟

«سوی الله والله مافی الوجود»

دلم سوخت در عشق و من ساختم

درین سوختن ساختن داشت سود

ببین سوز و سازش که چون ساختست

تنم را چو چنگ و دلم را چو عود؟

گشادست قاسم زبان را به لاف

چو ساقی سر خم وحدت گشود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوعلی عثمانی

وُجودی اَنْاَغیبَ عَنِ الْوجودِ

بِما یَبْدوُ عَلیَّ مِنَ الشُّهودِ

قطران تبریزی

بدین پایه اندر کنون هر چه بود

ترا در بدر باز خواهم نمود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه