گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

آیینه سبب گشت که روی تو عیان شد

روی تو سبب بود که آیینه نهان شد

از شرم رخت گشت نهان آینه، آری

چون حسن ترا دید که مشهور جهان شد

یک لمعه ز رخسار تو ناگاه درخشید

جانها همه زان حالت خوش رقص کنان شد

با حلقه گیسوی تو هرکس که سری داشت

در عاقبت کار ز سودازدگان شد

از نور تجلی رخت هر که خبر یافت

در لذت دیدار تو از بی خبران شد

سر حلقه سودا زدگانم من مسکین

مشکین گره زلف تو تا مسکن جان شد

قاسم دل و دین خواست که در راه تو بازد

از بخت نکو عاقبت الامر همان شد

 
 
 
مولانا

بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد

از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید

بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

در خود چو نظر کردم خود را بندیدم

[...]

امیرخسرو دهلوی

آباد نشد دل که خراب پسران شد

حسن پسران آفت صاحب نظران شد

بس دانه دلها که ز تن برد به تاراج

آن مور که بر گرد لب ساده دلان شد

افسرده جمال خط خوبان چه شناسد؟

[...]

سلمان ساوجی

باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد

آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد

بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری

حقا که بسی سردتر از باد خزان شد

خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

باز آی که خون جگر از دیده روان شد

دریاب که جانم به جمالت نگران شد

دل در طلبت نعره زنان جامه دران شد

از وصل تو قانع به خیالی نتوان شد

شمس مغربی

چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد

بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد

شیرین لب او تا که به گفتار درآمد

عالم همه پر ولوله و شور و فغان شد

چون عزم تماشای جهان کرد ز خلوت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه