آیینه سبب گشت که روی تو عیان شد
روی تو سبب بود که آیینه نهان شد
از شرم رخت گشت نهان آینه، آری
چون حسن ترا دید که مشهور جهان شد
یک لمعه ز رخسار تو ناگاه درخشید
جانها همه زان حالت خوش رقص کنان شد
با حلقه گیسوی تو هرکس که سری داشت
در عاقبت کار ز سودازدگان شد
از نور تجلی رخت هر که خبر یافت
در لذت دیدار تو از بی خبران شد
سر حلقه سودا زدگانم من مسکین
مشکین گره زلف تو تا مسکن جان شد
قاسم دل و دین خواست که در راه تو بازد
از بخت نکو عاقبت الامر همان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و تأثیر شگفتانگیز معشوق بر دل و جان عاشقان است. شاعر بیان میکند که وجود آیینه باعث نمایان شدن زیبایی معشوق شده و زیبایی او موجب میشود که آیینه خود را پنهان کند از شرم. همچنین توصیف میکند که وقتی زیبایی معشوق دیده میشود، همه دلها شاد و رقصان میشوند. هر کسی که به او عشق ورزد، در نهایت به نوعی به سودازدگی دچار میشود و زیبایی او همه را نیکو میکند. شاعر در پایان بیان میکند که او نیز در معرض این عشق و زیبایی قرار دارد و گره موی معشوق را به عنوان پناهی برای جان و دل خود میداند.
هوش مصنوعی: آیینه باعث شد که چهره تو آشکار شود و چهره تو سبب شد که آیینه پنهان باقی بماند.
هوش مصنوعی: از شرم زیبایی تو، آینه چهره را پنهان کرد؛ زیرا که وقتی تو را دید، زیباییات در دنیا مطرح و شناخته شد.
هوش مصنوعی: ناگهان نوری از چهره تو درخشید و این روشنی جانها را شاد کرد، به طوری که همه در حال رقص و شادی شدند.
هوش مصنوعی: هر کسی که تحت تاثیر زیبایی و جاذبههای گیسوی تو قرار گرفت، در نهایت به گروه عاشقانی میپیوندد که در حسرت و اندوه به سر میبرند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از زیبایی و درخشندگی وجه تو آگاه شده، از خوشی و لذت ارتباط با تو، به اندازهای شگفتزده و خوشحال شده که دیگر نتوانسته به حال کسانی که از این موضوع بیخبرند، توجهی کند.
هوش مصنوعی: من، در میان جمع عاشقان زخم خورده و دلباختگان، به مانند یک انسان زبون و بیپناه به سر میبرم. گرهی زلف تو برای من آرامش جان و روانم را فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: قاسم دل و ایمان خود را برای تو فدا کرد و از سرنوشت خوب فاصله گرفت، اما در نهایت همان طور که پیشبینی میشد، پایان کار به همین شکل شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد
چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد
در خود چو نظر کردم خود را بندیدم
[...]
آباد نشد دل که خراب پسران شد
حسن پسران آفت صاحب نظران شد
بس دانه دلها که ز تن برد به تاراج
آن مور که بر گرد لب ساده دلان شد
افسرده جمال خط خوبان چه شناسد؟
[...]
باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد
آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد
بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری
حقا که بسی سردتر از باد خزان شد
خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت
[...]
باز آی که خون جگر از دیده روان شد
دریاب که جانم به جمالت نگران شد
دل در طلبت نعره زنان جامه دران شد
از وصل تو قانع به خیالی نتوان شد
چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد
بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد
شیرین لب او تا که به گفتار درآمد
عالم همه پر ولوله و شور و فغان شد
چون عزم تماشای جهان کرد ز خلوت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.