از دولت وصال تو کارم بکام شد
بختم بلند گشت و سعادت غلام شد
از جلوه های حسن تو جانم حیات یافت
با چشمهای مست تو عیشم مدام شد
گفتی:سلام ذوق سلامت بدل رسید
این خانه از سلام تو دارالسلام شد
دل را حلال گشت ز عشق تو دم زدن
زان دم که یاد غیر تو بردن حرام شد
در عمرها صفای تو باشد قرین حال
دل راکه دار کعبه وصلت مقام شد
ازمن برند لمعه نور آفتاب و ماه
تاسایه تو بر سر من مستدام شد
چون دید زلف و روی ترا قاسمی بهم
در طور کفر و دین همه کارش تمام شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق عشق و رضایت از وصال معشوق میپردازد. شاعر از خوشحالی و سعادت ناشی از دیدار معشوق میگوید و اینکه زندگیاش با زیباییها و محبت او معنا پیدا کرده است. او به آرامش و آرامش روحی که عشق معشوق به او بخشیده اشاره میکند و بیان میدارد که از آن لحظه به بعد، یاد دیگران و غیر معشوق برایش حرام شده است. همچنین شاعر با ذکر صفای معشوق که برای روح و دل او مثالی از مقام و جایگاه است، نشان میدهد که عشق و زیبایی معشوق، زندگیاش را پر از نور و خوشی کرده است.
هوش مصنوعی: از برکت وصال تو، کارهایم به خوبی پیش رفت و بخت من به اوج رسید و خوشبختی نصیبم شد.
هوش مصنوعی: از زیباییهای تو جانم زنده شد و با نگاههای سرمستت همیشه در خوشی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: گفتی: سلام، و چون سلامِ تو به دل من رسید، این خانه به برکت سلام تو به آرامش و امنیت تبدیل شد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق تو آرام گرفته است، و از لحظهای که به یاد غیر تو بیفتم، ذکری از دیگران برایم جایز نیست.
هوش مصنوعی: در زندگی، زیبایی و طراوت تو همواره با حال دل مرتبط است؛ چرا که وجود تو به منزله کعبه وصل و محل وجود عشق و ارتباط عمیق است.
هوش مصنوعی: نور آفتاب و ماه از من گرفته شد، اما سایه تو بر سر من همیشه برقرار است.
هوش مصنوعی: وقتی زلف و چهره تو را دید، قاسم وارد مرحلهای شد که اختلاف میان کفر و دین برایش هیچ اهمیتی نداشت و همه چیز برایش مشخص و تمام شده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد
افسوس خلق میشنوم در قفای خویش
[...]
ساقی بیار باده که عید صیام شد
آن به که بود مانع رندی تمام شد
در ده قدح ز اول روزم که بعد ازین
حاجت بدان نماند که گویند شام شد
امروز هر که خدمت معشوق و می کند
[...]
چون روز عمر من به فراق تو شام شد
در آرزوی روی تو عمرم تمام شد
خون دلم چو بر تو حلالست دلبرا
آخر چرا وصال تو بر ما حرام شد
رحمی به حال زار من خسته دل بکن
[...]
امروز دیگرم به فراق تو شام شد
در آرزوی روی تو عمرم تمام شد
زان دم که باده خم وحدت بجام شد
مستی و عیش در همه آفاق عام شد
نام و نشان عالم و آدم نبد پدید
از جلوه جمال تو عالم بنام شد
تا باده لب تو بکام جهان رسید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.