گنجور

 
قاسم انوار

درمان طلب کردم بسی،این درد را درمان نشد

وندر پی سامان شدم،آخر سر و سامان نشد

آمد مه روزه طلب، ما گشنه ایم و تشنه لب

این تشنگی از مانرفت،شعبان ما شعبان نشد

چندان قدم زد جان ما در عشق آن جانان ما

آسان ما دشوار شد، دشوار ما آسان نشد

ای صوفی رنگین نمد، کی آب استد در سبد؟

راهی نرفتی در رشد، کفر تو تا ایمان نشد

عیدست و قربان،الصلا، گر عاشق یاری بیا

محروم ماند از قرب حق هر جان که او قربان نشد

راهیست روشن سوی حق، لیکن بقدر مرتبت

هر مسلمی اسلم نگشت، هر سالمی سلمان نشد

در جمله اطوار تو با تست یار غار تو

این ماه ازین منزل نرفت،این یوسف از کنعان نشد

آن یار چون همراه شد،فرزین جانها شاه شد

این عقل سرگردان صفت در حلقه مستان نشد

قاسم، حریف وسوسه در محنتست و مخمصه

هر احمدی مرسل نگشت، هر موسیئی عمران نشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode