گنجور

 
قاسم انوار

چشم سرمست تو ما را بستم کاری کشت

دید صد زاری ما را و بصد زاری کشت

سرخ شد چهره زردم ز سرشک گلگون

که مرا یار بدان چهره گلناری کشت

بارها ناز توام کشت و عجب می دارم

زان شکر خنده شیرین که بسر باری کشت

گفتمش: یار منی، گفت که: اغیار، نه یار

اندرین شیوه مرا یار باغیاری کشت

جرم من چیست؟ بر پیر مغان واگویید

که: مرا ساقی از استیزه بهشیاری کشت

چشم سرمست ترا دیدم و هشیار شدم

که مرا نرگس مست تو ببیماری کشت

ز اول عشق دلم داد که: قاسم، مهراس

آخر الامر مرا یار بدلداری کشت