گنجور

 
قاسم انوار

بپیش مردم نادیده این سخن شینیست

که غیر دلبر ما در جهان دگر شی نیست

خیال باطل از آنست در دماغ فقیه

که در مزاج دلش بوی نشأئه می نیست

هزار مجنون در حی عشق نعره زنان

که هرکه کشته لیلی ما نشد حی نیست

بدور حسن رخش جمله جهان مستند

ولی چو ما قدح هیچ کس پیاپی نیست

تو دیده باز گشا، تاجمال جان بینی

مگو که: کیست وصالش؟ ولی بگو: کی نیست؟

جهان پرست ازین آفتاب عالم تاب

بجز وجود تو دیگر درین میان فی نیست

ز زهد لاف نزد جان قاسمی هرگز

که مرد ره نزند لاف آنچه در وی نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ظهیر فاریابی

خدایگانا با دست گوهر افشانت

همیشه کار زمین وزمان گهر چینی ست

اگر به رفعت قدرت فلک به صد درجه

فراز خویش نبیند ز خویشتن بینی ست

مرا به خلعت زیبا و استر رهوار

[...]

بلند اقبال

غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست

روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست

مرا به زاهد این شهر دوستی نبود

که درزمانه چواوکس به بدسیاقی نیست

خلاف ساقی ومطرب که درهمه عالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه