گنجور

 
قاسم انوار

تا با خودم از خودم خبر نیست

چون با یارم ز من اثر نیست

چندانکه دویدم اندرین کوی

از کوچه یار ره بدر نیست

ای زاهد خشک، بگذر از من

چون با تو مرا سر سفر نیست

در کوچه زاهدان رسیدم

از شیوه عاشقی خبر نیست

پروانه شدم بعشق آن شمع

این قصه حدیث مختصر نیست

هر دل که نظر نگه ندارد

در راه تو صاحب نظر نیست

قاسم بدری رسید، کان در

از شیوه دوست ره بدر نیست

 
 
 
سنایی

معشوقه از آن ظریف‌تر نیست

زان عشوه‌فروش و عشوه‌خر نیست

شهری‌ست پر از شگرف لیکن

زو هیچ بتی شگرف‌تر نیست

مریم‌کده‌ها بسی‌ست لیکن

[...]

نظامی

از نیک و بد خودش خبر نیست

جز بر ره لیلی‌اش گذر نیست

عطار

دل خون شد و از توام خبر نیست

هر روز مرا دلی دگر نیست

گفتم که دلم به غمزه بردی

گفتا که مرا ازین خبر نیست

زر می‌خواهی که دل دهی باز

[...]

سعدی

گر صبر دل از تو هست و گر نیست

هم صبر که چاره دگر نیست

ای خواجه به کوی دلستانان

زنهار مرو که ره به در نیست

دانند جهانیان که در عشق

[...]

حکیم نزاری

ما را ز تو یک نفس به سر نیست

الا در تو دری دگر نیست

از منزل تو گذر ندارم

گر هست برون شوی وگر نیست

از تو چه نشان دهد به وجهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه