مگو ز سختی این ره، چو دوست همراهست
مجوی حیله درین ره، که یار آگاهست
اگر تو جان و دلت را بیاد حق داری
همیشه جان و دلت در پناه اللهست
بگویمت سخنی، خوش بگوش جان بشنو:
مگو ز «لا و نسلم » که مانع راهست
اگر تو مرد یقینی ز عاشقان مگریز
بیا بصحبت شیران، چه جای روباهست؟
بکوی یار نظر کن، که تا عیان بینی
هزار سوخته افتاده بر گذرگاهست
بحال خسته دلان کی نظر کنی؟ ای دوست
ترا که زلف پریشان و روی چون ماهست
شراب پخته بخامان دل فسرده دهید
که قاسمی بهمه حال مست آن شاهست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مخاطب یادآوری میکند که در مسیر پرمشقت زندگی، اگر دوست و یاری در کنار تو باشد، نیازی به فریب و حیله نیست. او تأکید میکند که اگر دل و جانت به یاد خدا باشد، همیشه در حمایت و پناه او قرار داری. شاعر همچنین میگوید که باید به صحبت و دوستی با کسانی که عشق واقعی را میفهمند بپردازی و از ترس و فرار از عاشقان پرهیز کنی. او به زیباییهای یار و وضعیت دلباختگان اشاره کرده و از دوست میخواهد که به یاد دلهای شکسته بچه و در پی نیکیهای زندگی باشد. در نهایت، شاعر از شراب عشق و حال خوشی صحبت میکند که در آن حالت، همه چیز به سرور و شادی تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: در این مسیر سخت صحبت نکن و ناامید نشو، چون اگر دوستی در کنارت باشد، دیگر نیازی به تدبیر و فریب نخواهی داشت، زیرا دوستت از همه چیز آگاه است.
هوش مصنوعی: اگر همواره یاد خدا در دل و جان تو باشد، در این صورت همیشه جان و دل تو در حفاظت و پناه خداوند خواهد بود.
هوش مصنوعی: به تو میگویم که چیزی بخوانی، با گوش جان بشنو: درباره «لا و نسلم» صحبت نکن که این مانع از مسیر است.
هوش مصنوعی: اگر تو واقعا از عاشقان واقعی هستی، از دوری و فرار بپرهیز و به جمع دلیران بپیوند. بین شیران جایی برای روباهها نیست.
هوش مصنوعی: به محل محبوب خود نگاهی بینداز، زیرا میتوانی ببینی که هزاران دلسوخته و عاشق در مسیر انتظار تو هستند.
هوش مصنوعی: ای دوست، دلهای خسته و غمگین را کی مینگری؟ تو که خود زلفی پریشان و رویی چون ماه داری.
هوش مصنوعی: شراب خوب و با کیفیتی را به دل خسته و غمگین من بدهید؛ زیرا این شراب به خوبی میتواند حال من را شاداب کند و مرا به حالت مستی و شادابی برساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست
بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست
کنون که در چمن آگاه گشت لاله ز خواب
غرامتست بر آنکو ز عالم آگاهست
به فصل این گل کوتاه عمر عشرت کن
[...]
بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست
غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی
ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست
کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود
[...]
برون ز راه خدا راهرو نه در راهست
برین حدیث که گفتم خدای آگاهست
مگو: ز عشق فلان خوار و زار میگردد
مرا ز عشق جمالست و عزت و جاهست
پگه سلام فرستیم و صبح، بر یاری
[...]
گرم ز زلف سیاه تو دست کوتاهست
کمند یاد تو پیوند جان آگاهست
هزار بادیه گر بیش آیدم همراه
چه غم ز سختی و سستی که دوست همراهست
چو کعبه مقصد کس شد غم مغیلان چیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.