گنجور

 
قاسم انوار

زان یار جفا پیشه، که پشتست و پناهست

غافل مشو، ای دوست، که آن عین گناهست

ای یار، مشو غافل از آن خسرو جانها

زان شاه دل افروز، که سلطان سپاهست

در مذهب ما جمله بیک نرخ روانست

در حضرت آندوست چه کوهست و چه کاهست

اما تو کسی را که بارشاد گزیدی

او رهزن راه آمد، نه رهبر راهست

آخر همه با عشق گرایند بیک بار

در هر دو جهان، هر که امیر آمد و شاهست

سر بر خط فرمان تو دارند همیشه

در جمله جهان، هرچه سفیدست و سیاهست

عاقل همه از عقل سخن گفت و نکو گفت

قاسم همگی مست شرابات الهست