ز پیدایی چو پنهانست آن دوست
همه جا او،همه جا او، همه اوست
ز جوی تن ببحر جان رسانم
مرا این دولت از جود تو مرجوست
یکی را لذت از وجد و سماعست
یکی را راحت اندر رقص پهلوست
کسی اسرار عرفان را نداند
و گرداند هم از یاران با بوست
مشو نومید، اگر داری خطایی
که سلطان کریمانست و خوش خوست
بیک جلوه مشو قانع ز جانان
که هر ساعت ظهوری دیگر از نوست
چه ترسانی ز توفان قاسمی را؟
که دریای جهانش تا بزانوست