گنجور

 
نظام قاری

این باد روح پرور ازان کوی دلبرست

وین آب زندکانی ازان حوض کوثرست

در جواب او

چشمم زروی بند در ایدل منور است

وزبوی عنبرینه دماغمم معطرست

کمخاچه حاجتست برو پیچک طلا

معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

درزی چو جامه دگمه نهادی بخانه آر

کاصحاب را دودیده چو مسمار بر درست

تن خوش شود زعلت سرما بپوستین

تشخیص کرده ایم و مداوا مقررست

در انتظار خلعت عیدی دو چشم من

چون گوش روزه دار بالله اکبرست

اکثر ازان بشعر کنم وصف نرمدست

کزهر چه میرود سخن دوست خوشترست

(قاری) نواست شعر تو همچون سجیف صوف

و اشعار خلق جمله چو مدفون مکررست