گنجور

 
نظام قاری

هر دل که در هوای جمالش مجال یافت

عنقای همتش دو جهان زیر بال یافت

در جواب او

بر چتر مرغ قبه زر تا مجال یافت

قاف قطیفه شهپر او زیر بال یافت

خوش وقت آن سجیف که او بر کنار رخت

با حرب و شرب و اطلس و صوف اتصال یافت

میکرد سرکشی ببرک شده زان جهت

خود را سیه گلیم و پراکنده حال یافت

تا گشت خاک مقدم زیلوچه بوریا

ای بس که در طریق نمد گوشمال یافت

سوزن بدرز روسی و والا و بیت کرد؟

عمری بسر دوید و بآخر محال یافت

در گلستان شمیم کلی و جگن دلم

در جیب و آستین صبا و شمال یافت

هر جامه بود لایق چیزی بدوختن

کتان بدرز بخیه وکاسر شلال یافت

(قاری) که خو بجبه کرباس خود گرفت

از صوف عاریت طلبیدن ملال یافت