گنجور

 
غنی کشمیری

حاجت از حد چو رود دست دهد استغنا

قد خم حلقه چو شد کار ندارد بعصا

گره بند قبایت نشد از دستم وا

بند انگشت شد آخر گره بند قبا

خون بجوش آمده از ذوق شهادت ما را

به که آبی بزند تیغ تو بر آتش ما

سرکش از جای نجنبد پی تعظیم کسی

شمع آسا رگ گردن بودش رشتهٔ پا

نفس من شده از سوختگی خاکستر

میتوان از دم من آینه را داد جلا

چون مه نو که نگردد ز شفق هرگز سرخ

ناخن همت من دست نگیرد ز حنا

چارهٔ کار به دست من و من بیچاره

بند انگشت بنا حق نتوان کردن وا

بسکه بی بادهٔ گلرنگ دلی پر دارد

کدوی سبز نماید به نظر شیشهٔ ما

گرد خود گرد غنی چند کنی طوف حرم

رهبری نیست در این راه به از قبله نما

 
 
 
گلها برای اندروید
منوچهری

وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما

نکند هیچ کس این بی‌ادبان را ادبی

مسعود سعد سلمان

ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا

که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا

کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان

خبری هست ز شوال به نزدیک شما

تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال

[...]

ابوالفرج رونی

شاه باز آمد برحسب مراد دل ما

ملت از رایت او ساخته عونی به سزا

خیل خیل از خدمش تعبه کرده دگر

جوق جوق از حشمش تاختنی برده جدا

سوی هر مرحله راهی (پیموده) برده یک تن

[...]

امیر معزی

هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا

اگر آشفته و شوریده شود هست روا

منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم

منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا

هوش‌من درلب ماهی است به قده سروسهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه