بی نشانی دارد آزاد از بلا وارسته را
دام باشد نقش پای خویش صید جسته را
قید از عشاق و از معشوق آزادی خوش است
صرف دام بلبلان کن رشتهٔ گلدسته را
در مکرر بستن مضمون رنگین لطف نیست
کم دهد رنگ ار کسی بندد حنای بسته را
دفع شد وسواس خاطر از نماز با حضور
ما بدست بسته وا کردیم قفل بسته را
بی تو هر شب تا سحر دارد غنی سوز و گداز
شمع بالین شاهد حال است این دلخسته را