گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غالب دهلوی

تیغت ز فرق تا به گلویم رسیده باد

شوخی ز حد گذشت زبانم بریده باد

گر رفته ام ز کوی تو آسان نرفته ام

این قصه از زبان عزیزان شنیده باد

مردن ز رازداری شوقم نجات داد

صد رنگ لاله زار ز خاکم دمیده باد

نغزی و خودپسند ببینم چه می کنی؟

یارب به دهر همچو تویی آفریده باد

بر روی و موی پرتو بینش نتافته ست

در عرض شوق دیده طلبکار دیده باد

آتش به خانمان زده ای خواست صرصری

گفتم نسیم گفت به گلشن وزیده باد

مرگم امان دهاد که از شوق برخورم

این شعله همچو خون به رگ خس دویده باد

ذوقی ست همدمی به فغان بگذرم ز رشک

خار رهت به پای عزیزان خلیده باد

چون دیده پای تا به سرم تشنه کسی ست

دل خون شواد و از بن هر مو چکیده باد

غالب شراب قندی هندم کباب کرد

زین بعد باده های گوارا کشیده باد