بارکالله بارکالله زان بت پیمانشکن
شوخکشمر شمع خلخشاه چینماه ختن
بارکالله بارکالله زان حریف تندخو
فتنهٔ دل آفت دین شور جان آشوب تن
بارکالله بارکالله زان نگار نازنین
دلنواز و دلگداز و دلفریب و دلشکن
بارکالله بارکالله زان بت عابدفریب
ماهچهر و سستمهرو مختروی و راهزن
بارکالله زان بتی کز عکس موی و روی او
بوم و پر سنبلست و بام و در پر یاسمن
چشماو یک چرخبیدادست و یک گردون جفا
زلفاو یکدهرآشوباستو یک گیتی فنن
گه قمر دزدد زگردون کاین مرا دلکش جمال
گه سمن آرد ز بستان کاین مرا سیمین بدن
آن قمر را نرمنرمک جا دهد زیرکلاه
وان سمن را اندک اندک پوشد اندر پیرهن
گر به یک پا می خرامد سرو من عیبش مکن
هم به یک پا میخرامد سروناز اندر چمن
هرکجا زلفش همه تاب و خم و پیچ و شکنج
هرکجا عشقش همه رنج و غم درد و محن
میکشید در پا سر زلفش از آن روگاهگاه
پای او در راه میلغزد ز زلف پرشکن
نی خطاگفتم ازان میلغزدش پا در خرام
کاو بود مانند ما پابست زلف خویشتن
یا دل پر درد ما را کرده از بس پایمال
گشته پای نازکش از درد دلها ممتحن
یا برای آنکه او از درد ما آگه شود
پایبستدرد ما کردشخدایذوالمنن
یاکند تقلید سرو و نارون کاندر بهار
هم به یک پا میچمند از ناز سرو و نارون
یا سر پا میزند بر خاک یعنی کای زمین
وجد کن کاندر تو دارد همچو من ماهی وطن
لکنتش گر در سخنبینیمشو غمگینازآنک
در دهان نوشش از تنگی نمیگنجد سخن
گوهر گفتار او از درج دل خیزد درست
لیک صدجا بشکند چون میبرآید از دهن
بسکه تنگست آن دهان بربسته راهگفتگو
لیک از وی گفتگوها خیزد از هر انجمن
بارکالله از دو چشم اوکه تا دیدم به چشم
چشم بر بستم ز هوش و فکرت و فهم و فطن
مرحبا ابروی دلبندش که نتواند کشید
با هزاران جهد آن مشکینکمان را تهمتن
در تمیز قبله هر کس را بباید اجتهاد
و اندرین معنی نباید خلق را تقلید و ظن
من نمودم جهدها تا یافتم کابروی او
قبلهٔ اهل دلست و سجدهگاه مرد و زن
مسلمست آنکس که رو آرد به محراب ای شگفت
کافرم من تا شدست آن ابروان محراب من
شد دو روزی تا دلم را میکشد ابروی او
وان اشارتها که در هر یک دوصد مکرست و فن
هرچه می گویم دلا بر جای خویش آرام گیر
کانصنم عابدفریبست آن پری پبمانشکن
راه بیحاصل مپوی و یار بی پروا مجوی
تخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن
دل مرا گوید برو قاآنی از من دست شوی
تخم بدنامی مکار و تار ناکامی متن
گر دلی درکار داری رو به سیم و زر بخر
ور نداری سیم و زر بستان ز میر مؤتمن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان
ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون
نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو
[...]
سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من
سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن
سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه
در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن
نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام
[...]
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو مضمر همیگردد بدن
گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب
[...]
ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن
روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن
مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق
سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن
از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.