گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم

دویدم آن قدر کان خاک را چون توتیا کردم

شبی رفتم به کویش ناله‌ای کردم ز درد دل

سگ کویش ز من رنجید بد رفتم خطا کردم

تو محبوبی ز تو رسم وفاداری نمی‌آید

جفا کردم ترا هرگه که تکلیف وفا کردم

ز سنگی کز بتانم بر سر آمد جمع شد چندان

که محنت خانه در کوی رسوایی بنا کردم

گذشتم دوش در بتخانه و کردم نظر هر سو

ترا دیدم بشکر این سعادت سجده ها کردم

دگر با وعده مهر و وفا منت منه بر من

که من در راه عشقت خوی با جور و جفا کردم

فضولی ذکر لعلش کردم از من عقل شد زایل

به افسونی عجب از خویشتن دفع بلا کردم

 
sunny dark_mode