گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

ندیده کام دل از کوی آن سیمین بدن رفتم

به سان لاله بر دل داغ حسرت زین چمن رفتم

به هم بودیم همچون خار و گل عمری بحمدالله

خلاف رسم دوران فلک او ماند من رفتم

نگاری همنشینم بود نقشی زد فلک ناگه

که او چون نقش شیرین ماند و من چون کوهکن رفتم

چو شمع انجمن شب سوختم تا صبح بر یادش

چو خورشید رخش انداخت پرتو ز انجمن رفتم

پس از تیری که زد از کوی خویشم راند ناکشته

ز کوی او شکسته خاطر و آزرده تن رفتم

ز جام شوق بودم مست ای غافل نپنداری

کزین بزم طرب با اختیار خویشتن رفتم

فضولی چاره دردم مکن در کوی او کانجا

برای زار مردن نه برای زیستن رفتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode