گنجور

 
بابافغانی

به بویت صبحدم گریان به گلگشت چمن رفتم

نهادم روی بر روی گل و از خویشتن رفتم

بگشت باغ رفت آن شاخ گل با تای پیراهن

منش هچون صبا از پی به بوی پیرهن رفتم

دلم ننشست جایی غیر خاک آستان او

چو آب چشم خود چندان که در هر انجمن رفتم

تو ای گل بعد ازین با هرکه می‌خواهد دلت بنشین

که من چون لاله با داغ جفایت زین چمن رفتم

دلی می‌باید و صبری که آرد تاب دیدارش

فغانی گر دلی داری تو باش اینجا که من رفتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode