گنجور

 
فضولی

جای ما کوی تو خواهد بود تا خواهیم بود

خاک آن کوییم گر سر بر فلک خواهیم بود

دلبرم طفلست و روز افزون جمالش آه اگر

محنت من هم بقدر حسن او خواهد فزود

قدر محبوبان نمی داند کسی بهتر ز ما

لیک قدر ما نمی دانند محبوبان چه سود

ساخت ما را دور با رخسار زرد و اشک آل

زان خط سبز و سر زلف سیه چرخ کبود

بر فکند از خلق رسم سجده بت را رخت

رخ نمودی بر بتان پیش تو واجب شد سجود

شوق زلف او به داغ دل نرفت از سینه‌ام

بر نیاورد این همه آتش ازین خاشاک دود

سالک راه عدم گشتم بفکر آن دهان

عاشقی چون من نمی‌آید فضولی در وجود