دلا گم کردهای خود را درآ در جستجوی خود
نیی از غنچه کم، سر در گریبان کن به بوی خود
مرا بیابرو دارد فلک چون پشت آیینه
زنم در رنگ گوهر غوطه، گر در آبروی خود
پس از مردن مکن از زمزم آلودهای زاهد
که چون جوهر در آب تیغ دادم شستوشوی خود
نمیرنجم اگر از سرکشی با من نمیسازد
که طبع شعله دارد، برنمیآید به خوی خود
ز رشک عارض گلگون او خون میخورد آتش
ولی از پختگی هرگز نمیآرد به روی خود
تو تا رفتی ز پیش من دگر خود را نمیبینم
بیا کز دوریت مردم به درد آرزوی خود
نمیآرد به گردون سر فرو فیّاض ما دیگر
که در آیینة همّت بلندان دیده روی خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود
دلم خونست ازین درد و نمیآرم به روی خود
چو راز خود گشایم با تو چندان گریه زور آرد
که یابم صد گره همچو صراحی در گلوی خود
از آن رو اشک حسرت دمبهدم در آستین ریزم
[...]
زهی هم در جوانی سوی حق آورده روی خود
گذشته در اوان عز و ناز از آرزوی خود
ترا زیبد که عمری با همه کس مهر بنمایی
چو خورشیدت نباشد میل دل یکذره سوی خود
زهی آیینه ی گیتی که در گیتی چو جام جم
[...]
نگردم چون سبو غافل ز حفظ آبروی خود
ز غیرت دست خود پیوسته دارم بر گلوی خود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.