گنجور

 
فضولی

به دو گیسو مه روی تو نه چندان عجب است

عرصه جلوه خورشید میان دو شب است

جان شیرین به کدامین بسپارم چه کنم

دو دلم در دل من تا هوس آن دو لب است

نه وفا از تو به دل می‌گذرانم نه وصال

جان ندادم به تو، نومیدی من زین سبب است

نیست مقدور کسی لذت ادراک وصال

طالبان ذوق که دارند همان در طلب است

پیش تو کام دل خود به زبان چون آرم

ز من اظهار تمنا به تو ترک ادب است

شوق لعل تو مرا در الم و غم دارد

گرچه کیفیت می موجب ذوق و طرب است

گفتم ای شوخ فضولی به تو میلی دارد

گفت زین بی‌ادبی‌هاست که اینش لقب است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode