بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات
دارد از شام غمت آب حیاتم ظلمات
رفت با درد وغمت صبر و ثباتم از دل
غم و درد تو بدل شد بدل صبر و ثبات
شیوه مهر و وفا از تو نمی باید خواست
چون توان خواست صفاتی که نباشد در ذات
نه چنان بسته بزنجیر بلایت شده ام
که توانم گذرانید بدل فکر نجات
ما فقیریم تو سلطان چه عجب گر ما را
بترحم رسد از خرمن حسن تو زکات
آنچنان ساخته ضعفم که اگر بحث کنند
نتوانم که کنم هستی خود را اثبات
وقت آنست فضولی که ز غم باز رهم
چند در غم گذرد بی رخ یارم اوقات
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از جدایی و غم ناشی از آن سخن میگوید. او از عشق و دلتنگیاش برای معشوق سخن میگوید و بیان میکند که از زندگیاش بیمعشوق نمیتواند لذت ببرد. درد و رنجهای ناشی از جدایی موجب شده که صبر و ثباتش را از دست بدهد. او به این نتیجه میرسد که نمیتواند از محبوبش ویژگیهایی بخواهد که در ذات او وجود ندارد. همچنین اشاره میکند که با وجود احساس ضعف و نیاز، نباید به محبوبش هیچگونه انتقادی کرد. در پایان، آرزو میکند که روزی از غم جدایی رها شود و دوباره به وصال محبوب برسد.
هوش مصنوعی: من از لبان تو به کلی قطع امید کردهام و از آب حیات فاصله گرفتهام، چون غمهای شبانهات مانند تاریکی، حیات مرا گرفته است.
هوش مصنوعی: با رفتن تو، درد و غم مرا از صبر و ثبات دور کرد و دیگر نتوانستم به آنها پایبند بمانم. حالا همگی این احساسها به جای صبر و ثبات در دل من نشستهاند.
هوش مصنوعی: نمیتوان انتظار داشت که ویژگیهای محبت و وفاداری را از تو بخواهیم، زیرا نمیتوان از کسی خواسته هایی را داشت که در ذات او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من آنقدر به زنجیر محبّت تو دچار نیستم که نتوانم به دنبال راهی برای نجات خودم باشم.
هوش مصنوعی: ما در تنگدستی به سر میبریم و تو در مقام سلطنتی، بنابراین جای تعجب نیست که اگر بر ما رحم کنی. از برکت زیباییهای تو، خیر و برکتی به ما خواهد رسید.
هوش مصنوعی: به قدری به ضعف من پرداخته شده که اگر دربارهام صحبت کنند، نمیتوانم وجود خودم را اثبات کنم.
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده است که از درد و غم رهایی یابم. چه مدت باید در غم بگذرانم در حالی که چهره یارم را نمیبینم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای به عدل تو جهان یافته از جور نجات
دولت و ملک ملک را زبقای تو ثبات
گر بنازند وزیران کُفات از تو سزد
زانکه هم شمس وزیرانی و هم صدر کفات
آن وزیری تو که از بعد رسول قُرَشی
[...]
دوستان با جگرِ تشنه رسید آب حیات
کوریِ مدّعیان را به محمّد صلوات
شکرِ حق را که نمردیم و رسیدیم به کام
عاقبت هم اثری روی نمود از دعوات
ما به فروسِ ملاقات رسیدیم و حسود
[...]
تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات
موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی
تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات
به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان
[...]
ای مرا خاک کف پای تو چون آبحیات
در هوای توام از آتش غم نیست نجات
بر رخ همچو مهت نیل صبوحی که کشید
که مرا دیده شد از حسرت او عین فرات
دایه حسن لب لعل شکر بار ترا
[...]
دلبرا چشمه نوشت ببرد آب حیات
بشکر خنده لعلت برود آب نبات
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.