گنجور

 
فروغی بسطامی

دانی که چیست رشتهٔ عمر دراز من

مشکین کمند خسرو مسکین نواز من

گفتم دلیل راه مجانین عشق چیست

گفتا که تار طرهٔ زنجیر ساز من

گفتم که نور چشمهٔ خورشید از کجاست

گفت از طلوع طلعت عاشق گداز من

تا جان میان من و جانانه حایل است

کی پی برد به سر حقیقت مجاز من

تا از هوای نفس گذشتم به راه عشق

برخاست از میانه نشیب و فراز من

تا در خیال حورم و اندیشهٔ قصور

جز مایهٔ قصور نگردد نماز من

کردم به راه عشق دمی ترک دین و دل

کآمد به صد کرشمه پی ترک تاز من

پیداست ناز و غمزهٔ پنهان آن پری

از پرده برگفتن عجز و نیاز من

تا شد فروغی آن رخ رخشنده آشکار

نتوان نهفت در پس صد پرده راز من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

بالابلند عشوه گر نقش باز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد دیده معشوقه باز من

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد

[...]

ابن حسام خوسفی

ای قامت بلند تو عمر دراز من

محراب ابروی تو محل نماز من

هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز

و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من

رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود

[...]

نظام قاری

بالا بلند عشوه گر نقش بازمن

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

تخفیفه فراخ بر سر فراز من

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

آیا زد رزی آن فرجی کی رسد که او

[...]

محتشم کاشانی

یارب که خواند آیت عجر و نیاز من

بر شاه بنده پرور مسکین نواز من

یارب که گوید از من مسکین خاکسار

با شهسوار سر کش گردون فراز من

کای نوربخش چشم جهان بین مردمان

[...]

صائب تبریزی

دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟

یک کوچه است زلف ز راه دراز من

چون بوی گل که می شود از برگ بیشتر

بی پرده شد ز پرده بسیار راز من

غیر از بهار خشک مرا در بساط نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه