نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
نه روز روشنی از پی شب سیاهی را
فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما
که از ستم ندهد داد دادخواهی را
گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم
که سر نهم به کف پای پادشاهی را
ز خسروان ملاحت کجا روا باشد
که در پناه نگیرند بیپناهی را
به راه عشق به حدی است ناامیدی من
که نا امید کند هر امید گاهی را
چگونه لاف محبت زند نظر بازی
کز آب دیده نشستهست خاک راهی را
بزیر خون محبان که در شریعت عشق
به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را
نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو
به خاک ریختهای خون بیگناهی را
به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را
مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان ناامیدی و دردهای عاشقانه شاعر میپردازد. شاعر از ناکامی در عشق و رسیدن به محبوب سخن میگوید و احساس میکند که هیچکس صدای او را نمیشنود و در این دنیای ستمدیده، دادخواهی ندارد. او خود را گدای عشق تصور میکند که برای رسیدن به پادشاهی و محبوب خود تلاش میکند، اما از همه جا ناامید است. شاعر میگوید که در دل خود عشق و محبت را زنده نگه میدارد، اما هیچ نشانی از عشق واقعی و پاسخگو بودن محبوب نمیبیند. در نهایت، او با اشتیاقی عمیق از محبوبش میخواهد که فقط یک نگاه به او بیندازد و از او دریغ نکند.
هوش مصنوعی: نه میتوانیم زلف زیبای ماه را در دست بگیریم، نه میتوانیم روشنی روز را بعد از شب تار بیابیم.
هوش مصنوعی: آه و افسوس که در بارگاه شاه، کسی پاسخگوی ما نیست و از ظلم و ستمی که به ما میشود، هیچکس دادخواهی نمیکند.
هوش مصنوعی: من گدای این شهر هستم و آرزو دارم که برای به دست آوردن پادشاهی، سرم را به پای او بگذارم.
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی و جذابیت از اشراف و بزرگان است، چگونه ممکن است که آنها به کسی که بیپناه و نیازمند است، پناه ندهند؟
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، ناامیدی من به اندازهای است که حتی میتواند هر امیدی را در مواقعی ناامید کند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوان به عشق و محبت ادعا کرد در حالی که فقط از راه تماشای دیگران، اشک ریخته و به خاک پای آنها افتادهای؟
هوش مصنوعی: در زیر سرشت عاشقان، که در عشق هیچگاه مایل به هیچ نوع گواهی نیستم، قرار دارد.
هوش مصنوعی: من تنها شهید تو نیستم، بلکه تو از هر طرف خون بیگناهی را بر زمین ریختهای.
هوش مصنوعی: به یک نگاه از لطف و محبتت، نوری را به دل دیگران بتابان و از اینکه به عاشق خود نگاهی بیندازی، دریغ نداشته باش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را
که دست نیست بدان هیچ پادشاهی را
پناه صد دل مجروح گشته کاکل تو
چه پردلی که حمایت کند سپاهی را
جز آن جمال که خال تو نصب کردهٔ اوست
[...]
دلم به عشق هلاک است کینه خواهی را
که دام عیش بود موج بحر ماهی را
کسی که باخته نقد شباب را، داند
که گریه نیست عبث شمع صبحگاهی را
گدای میکده آرد فرو چو شیشه ز طاق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.