گنجور

 
فروغی بسطامی

از بس عرق شرم نشسته‌ست به رویم

محروم ز نظارهٔ آن روی نکویم

چندی است که سودایی آن غالیه گیسو

عمری است که زنجیری آن سلسله مویم

دل گمشده بر خاک درش بس که فزون است

ترسم که نشان از دل گم گشته نجویم

آن ماه پری چهره گر از پرده درآید

مردم همه دانند که دیوانهٔ اویم

هر بزم که رندان خرابات نشینند

نه قابل جامم نه سزاوار سبویم

تا باد بهار از همه سو بوی گل آرد

من بر سر آنم که به جز باد نبویم

دور از لب پر شکر او خون جگر باد

هر باده که ریزند حریفان به گلویم

گفتن نبود قاعده عشق وگرنه

هم نکته طرازم من و هم قافیه گویم

این است اگر جلوه معشوق فروغی

در مرحله عشق نشاید که نپویم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

در راه غمت کرده ز سر پای بپویم

ور دست دهد، ترک سر و پای بگویم

در بحر غم عشق که پایاب ندارد

غوصی کنم آن گوهر نایاب بجویم

در دامن پاک تو نشاید که زنم دست

[...]

کمال خجندی

وصف دهن تنگ تو من هیچ نگویم

چون نیست ز لطفش خبری یک سر مویم

آن به که نگویم به کس این راز نهانی

تا خلق ندانند که من عاشق اویم

تا زلف چو چوگان توام می برد از راه

[...]

ناصر بخارایی

آن به که غم دل به حضور تو بگویم

کاسرار دل از گریه فتاد‌ه‌ست به رویم

دریاب که بی روی تو ای سرو گلندام

از ناله چو نالی شدم از مویه چو مویم

زانگه که جدا مانده‌ام از خاک در تو

[...]

جهان ملک خاتون

یارب که تو بگشای در بسته به رویم

یارب نظری کن ز سر لطف به سویم

دلبسته و تن خسته ز دردیم همیشه

دانی تو همه حال دل من چه بگویم

محتاج به تکرار نباشد غم دل را

[...]

حیدر شیرازی

درمان دل خسته ندانم ز که جویم

یا حال پریشانی خاطر به که گویم

خود با که توان گفت که در آتش هجران

خوناب دل و دیده چه آورد به رویم

تا سر بودم بر سر زانو نهم از غم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه