گنجور

 
فروغی بسطامی

مهر از تو ندیدم و وفا هم

جور از تو کشیدم و جفا هم

چیزی به دلت اثر ندارد

آسوده ز وردم از دعا هم

یک دل ز تو شادمان ندیدم

غیر از تو ملول و آشنا هم

چشمت ز نگاه مردم‌افکن

قلاش فکند و پارسا هم

زلفت ز کمند پیچ در پیچ

درویش گرفت و پادشا هم

از دیر و حرم مسافران را

مقصود تویی و مدعا هم

من اول و آخری ندارم

مبدا تویی و منتها هم

هر منظرت از مه دو هفته

شهری متحیرند ما هم

بالای تو هر کجا نشیند

بس فتنه که خیزد و بلا هم

چندان نگه تو بی‌خودم کرد

کز خویش گذشتم از خدا هم

تا زان سر کوی پا کشیدم

دستم از کار رفت و پا هم

در دور دهان و چشم ساقی

از زهد برستم از ریا هم

بس خرقه به کوی می فروشان

رهن می ناب شد روا هم

از جلوهٔ مهوشی فروغی

مغلوب هوس شدی هوا هم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجد همگر

نه وصل تو می دهد پناهم

نه برخیزد غمت ز راهم

هر روز تو در جفا فزائی

هر لحظه من از غمت بکاهم

گرماه بدم کنون چو مورم

[...]

امیرخسرو دهلوی

من عاشق آن رخ چو ماهم

گو زار مکش که بی گناهم

تاراج غمت شدم که فتنه

زد در شب گیسوی تو راهم

از شعله بسی گریخت پشمم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
ناصر بخارایی

فریاد ز چشم روسیاهم

صد آه ز گریه و ز آهم

هر شب ز غم فراق چون شمع

تا چند بسوزم و بکاهم

از گریه هزار آب شستم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

نه فقر بماند و غنا هم

نه حکم فنا و نه بقا هم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه