من از کمال شوق ندانم که این تویی
تو از غرور حسن ندانی که این منم
گو برکنند دیدهام از ناخن عتاب
گر دیده از شمایل خوب تو برکنم
بگذشتم از بهشت برین آستین فشان
تا خاک آستان تو کردند مسکنم
مشنو ز من به غیر نواهای سوزناک
زیرا که دست پرور مرغان گلشنم
آن قمری حدیقهٔ عشقم که کرده بخت
زلف بلند سروقدان طوق گردنم
شاهین تیز زپنجهٔ دست محبتم
زان شد فراز ساعد شاهان نشیمنم
تا خار عشق گوشهٔ دامان من گرفت
گلهای اشک ریخت به گلزار دامنم
تا سر نهادهام به ارادت به پای دوست
آمادهٔ ملامت یک شهر دشمنم
بیرون چگونه میرود از کین مهوشان
مهری که همچو روح فرورفته در تنم
تا چشم من فتاد فروغی به روی او
خورشید برده روشنی از چشم روشنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از شاعری عاشقانه است که به شدت به معشوق خود ابراز علاقه میکند. شاعر از شوق و عشقش به معشوق میگوید و بیان میکند که حتی اگر به بهشت برود، باز هم دلش به آستان معشوق خواهد بود. او از زیباییهای معشوق و تأثیر عشق بر زندگیاش صحبت میکند و اشاره میکند که عشقش او را به گریه و عشوههای سوزناک میبرد. در نهایت، عشق او به معشوق به حدی عمیق است که او را به ملامت دیگران و تحمل سختیها و دلتنگیها وادار میکند. شاعر با استفاده از تمثیلها و تصاویری زیبا، عمق احساساتش را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من به خاطر شدت شوق نمیدانم که تو هستی، و تو به خاطر غرور زیباییات نمیفهمی که من چه کسی هستم.
هوش مصنوعی: اگر چشمم را به خاطر عتابی از ناخن بردارند، باز هم اگر بخواهم، میتوانم از زیبایی تو چشم بگردانم.
هوش مصنوعی: من از بهشت عالی گذشتم و دستانم را به نشانهٔ احترام بلند کردم، چرا که به خاک آستان تو پناه بردم و در آنجا سکونت گزیدم.
هوش مصنوعی: به حرفهای من توجه نکن جز صداهای دلانگیز و سوزناک، زیرا که من پرورشدهندهی پرندگان گلهای بهشتی هستم.
هوش مصنوعی: قمری که در باغ عشق من گشته، بخت، زلفهای بلند و قامت راست این سروها را بر گردنم قرار داده است.
هوش مصنوعی: قوای عشق و محبت من باعث شده که همچون شاهینی، بر فراز دستهای شاهان پرواز کنم و در جایگاهی بلند و خاص قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: وقتی عشق به من آسیب زد و من را رنجاند، گلهای اشک از چشمانم فروریختند و دامنم پر شد از غم و اندوه.
هوش مصنوعی: شاید این چنین باشد که وقتی سر به پاهای دوست نهادهام و ارادت کردهام، آمادهام که به خاطر این عشق، ملامت و سرزنش یک شهر دشمن را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: محبت و عشق چنان عمیق و پایدار است که گویی مانند روحی در وجود من نفوذ کرده و از دل و جانم جدا نمیشود، هرگز نمیتوانم آن را از خود دور کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که نگاه من به زیبایی او افتاد، گویی خورشید نورش را از چشمان درخشان من گرفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگه که من به زلف وی اندر نگه کنم
شادی و خرمی ز دل خویش برکنم
گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم
گردد نژند جانم و گردد نوان تنم
هرگه که دست بر شکن زلف او برم
[...]
ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم
نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم
دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم
آلات روی عثمان چون سیم برکنم
تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را
[...]
ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
تا دامن بساط ترا بوسه دادهام
بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
تا پای بر مساکن صحنت نهادهام
[...]
جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم
عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید
پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم
تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم
[...]
کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم
بیچاره من که کوه بناخن همی کنم
رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست
پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم
چون چوب خرگهست برو برپشیزها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.