گنجور

 
فروغی بسطامی

من از کمال شوق ندانم که این تویی

تو از غرور حسن ندانی که این منم

گو برکنند دیده‌ام از ناخن عتاب

گر دیده از شمایل خوب تو برکنم

بگذشتم از بهشت برین آستین فشان

تا خاک آستان تو کردند مسکنم

مشنو ز من به غیر نواهای سوزناک

زیرا که دست پرور مرغان گلشنم

آن قمری حدیقهٔ عشقم که کرده بخت

زلف بلند سروقدان طوق گردنم

شاهین تیز زپنجهٔ دست محبتم

زان شد فراز ساعد شاهان نشیمنم

تا خار عشق گوشهٔ دامان من گرفت

گلهای اشک ریخت به گل‌زار دامنم

تا سر نهاده‌ام به ارادت به پای دوست

آمادهٔ ملامت یک شهر دشمنم

بیرون چگونه می‌رود از کین مهوشان

مهری که همچو روح فرورفته در تنم

تا چشم من فتاد فروغی به روی او

خورشید برده روشنی از چشم روشنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

هرگه که من به زلف وی اندر نگه کنم

شادی و خرمی ز دل خویش برکنم

گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم

گردد نژند جانم و گردد نوان تنم

هرگه که دست بر شکن زلف او برم

[...]

سوزنی سمرقندی

ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم

نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم

دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم

آلات روی عثمان چون سیم برکنم

تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را

[...]

انوری

ای بارگاه صاحب عادل خود این منم

کز قربت تو لاف زمین بوس می‌زنم

تا دامن بساط ترا بوسه داده‌ام

بر جیب چرخ می‌سپرد پای دامنم

تا پای بر مساکن صحنت نهاده‌ام

[...]

سید حسن غزنوی

جان میبرد به عشرت حوران گلشنم

تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم

عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید

پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم

تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم

بیچاره من که کوه بناخن همی کنم

رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست

پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم

چون چوب خرگهست برو برپشیزها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه