فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
بشارت های خوش داد از اشارتهای جانانم
به عالم هیچ عیشی را از این خوشتر نمیدانم
که جام از من تو بستانی و من کام از تو بستانم
نمیدانم چه عشق است این که یک جا کند بنیادم
نمیدانم چه سیل است این که یک سر ساخت ویرانم
شنیدم کز برای هر شبی روزی مقرر شد
ندانم روز کی خواهد شدن شب های هجرانم
میان جمع بنگر آن سر زلف پریشان را
اگر خواهی بدانی صورت حال پریشانم
مگر از پرده بیرون آمد آن شوخ پری پیکر
که یک سر آشکارا شد همه اسرار پنهانم
من از بد عهدی سنگین دلان هرگز نمینالم
اگر سست است اقبالم ولی سخت است پیمانم
من از دردت به حال مردن افتادم بگو تا کی
نمیپرسی ز احوالم نمیکوشی به درمانم
اگر چه قابل بزم حضورت نیستم اما
شبی را میتوانی روز کردن در شبستانم
شبی در عالم مستی، همین قدر آرزو دارم
که مست از جای برخیزی و بنشینی به دامانم
گریبان تو را از دست چون دادم ندانستم
که تا دامان محشر چاک خواهد شد گریبانم
سلیمان گر به خاتم کرد تحصیل سلیمانی
من از خاصیت لعل تو بیخاتم سلیمانم
فروغی آن مه نامهربان را کاش میگفتی
که سویم بنگر از رحمت که مدحت خوان سلطانم
خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دریادل
که دست همتش گوید سحاب گوهرافشانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق عاشقانه و دلتنگی شاعر است. شاعر به قاصد جانانش عشق میورزد و از او بشارتهایی از محبوب دریافت میکند. او بهترین خوشی را در این میداند که محبوبش از او کام بستاند. شاعر در بیان عشق خود، از تأثیرات آن بر زندگیاش صحبت میکند و از درد جدایی و بیقراری ناشی از آن میگوید. او از عهد و وفای خود میگوید و به رغم دلتنگیها، به عشقش پایبند است. در نهایت، شاعر به زیبایی محبوب و اثرات آن بر زندگیاش اشاره کرده و از دعوت او به مجالس بزم صحبت میکند. این شعر نمایانگر عشق، درد جدایی و وفاداری شاعر است.
هوش مصنوعی: من جانم را فدای پیامآور معشوق میکنم، زیرا به واسطه او جانم آرامش یافته است. او خوشخبریهایی را از طرف معشوقم به من رساند.
هوش مصنوعی: هیچ لذتی در زندگی را بهتر از این نمیبینم که تو جام شیرین را از من بگیری و من از وجود تو بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: نمیدانم این عشقی که من را اینطور خراب کرده چیست، و نمیدانم این طوفانی که مرا یکجا ویران کرده، چه نوع طوفانی است.
هوش مصنوعی: شنیدم که برای هر شب، روزی تعیین شده است، اما نمیدانم آن روز چه زمانی خواهد بود تا این شبهای جدایی به پایان برسد.
هوش مصنوعی: به جمعیتی که دور هم gathered شدهاند، نگاه کن و ببین آن موهای آشفته و پریشان چه حالتی دارد، اگر میخواهی بفهمی وضعیت نابسامان من چگونه است.
هوش مصنوعی: آیا آن دختر زیبای بازیگوش از مخفیگاهش بیرون آمد؟ او که با ظاهرش همه رازهای نهان مرا نمایان کرد.
هوش مصنوعی: هرگز از بیوفایی افراد دل سنگین شکایت نمیکنم. اگر سرنوشتم ضعیف است، اما عهد و پیمان من محکم و استوار است.
هوش مصنوعی: من به خاطر درد تو به وضعیت مرگ نزدیک شدم. بگو تا کی برای احوال من بیتوجهی و تلاشی برای درمان من نمیکنی؟
هوش مصنوعی: اگرچه من لیاقت حضور در محفل تو را ندارم، اما میتوانی یک شب را در دنیای من به روز تبدیل کنی.
هوش مصنوعی: یک شب در حالت سرخوشی، تنها همین را میخواهم که تو با حالتی مست برخواهی خاست و در آغوشم بنشینی.
هوش مصنوعی: زمانی که گریبان تو را از دست دادم، نمیدانستم که این عمل تا روز قیامت دردمندانه به من بازخواهد گشت و گریبانم دچار چاک و آسیب خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر سلیمان با انگشترش به مقام و قدرت رسید، من با ویژگیهای لعل تو بدون آن انگشتر، به مقام سلیمان دست یافتهام.
هوش مصنوعی: ای کاش آن ماه سرد و نامهربان میگفتی که به سمت من نگاه کنی و از سر رحمت بر من نظر کنی، زیرا من همواره در ستایش تو سخن میگویم.
هوش مصنوعی: ناصرالدین شاه، پادشاه دادگستر و دلسوز، به قدری با اراده و توانمند است که میتوان گفت ارادهاش مانند بارانی است که جواهرات را به زمین میریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.