گنجور

 
فروغی بسطامی

ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت

وی سرو چمن پا به گل از سرو چمانت

خرسند شکاری که نشینی به کمینش

قربان خدنگی که رها شد ز کمانت

تا آینه از خوبی خود با خبرت کرد

خود را نگرانی و جهانی نگرانت

مانند تو بر روی زمین نادره‌ای نیست

زان خوانده فلک نادرهٔ دور زمانت

مویی که بدان بستگی رشته جهان‌هاست

در شهر ندیدیم به جز موی میانت

ماییم و سری در سر سودای محبت

آن هم به فدای قدم نامه رسانت

گویند که بالات بلای تن و جان است

بر جان و تنم باد بلای تن و جانت

آن جا که فروغی به سخن لب بگشایی

طوطی ز چه رو دم زند از شرم لبانت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

مویی نفروشم به همه ملک جهانت

شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت

تو خود شکری یا عسلست آب دهانت

یک روز عنایت کن و تیری به من انداز

[...]

ناصر بخارایی

جان جوهر پاک است و تن ار سرو روانت

تن پیش تنت ریزم و جان بر جانت

تو در دل من ساکن و من در طلب تو

جویان شده فریاد زنان گرد جهانت

در خاک بجوید دل من روز اجل را

[...]

صائب تبریزی

ای هر دو جهان خاک ره سرو روانت

گردون مطوق یکی از فاختگانت

بر کوتهی بینش خود داد گواهی

آن کس که نشان داد برون از دو جهانت

پنهانتر ازانی که توانت به نشان یافت

[...]

واعظ قزوینی

در چشم شناسای ره و رسم امانت

دزدیدن گردن بود از تیغ خیانت

پوشیده نظر، دیده ور از یاری مردم

کور است که دارد ز عصا چشم اعانت

یک فایده خواری ما اینکه عزیزان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

دانی چه تمیز است میان تن و جانت

تو جان جهانی و بود جسم جهانت

با تلخی جان باختنم کام نه تلخ است

نامم ببری گر دم رفتن بزبانت

ظلمات خم زلف سیه من چو سکندر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه