وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست
یاقوت لبت قسمت خونین جگری نیست
المنة للّه که به عهد رخ و زلفت
بر گردن من منت شام و سحری نیست
پیداست ز نالیدن مرغان گلستان
کاسوده ز سودای غمش هیچ سری نیست
فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه
اندر سفر عشق مرا هم سفری نیست
در راه خطرناک طلب گم شدم آخر
زیرا که درین ورطه مرا راهبری نیست
تا آن صنم آمد به در از پرده، فلک گفت
الحق که درین پرده چنین پردهدری نیست
گفتی که چه داری به خریداری لعلش
جز اشک گران مایه به دستم گهری نیست
تا خود نشوی شانه، به زلفش نزنی چنگ
انگشت کسی کارگشای دگری نیست
در کوی خرابات رسیدم به مقامی
کانجا ز کرامات فروشان اثری نیست
جز دردسر از درد کشی هیچ ندیدم
افسوس که در بی خبری هم خبری نیست
شرمنده شد آخر ز دل تنگ فروغی
پنداشت ز تنگ شکرش تنگ تری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احساسات عشق و پیچیدگیهای آن میپردازد. او به ناکامیها و دردهایی که از عشق میکشد اشاره میکند و میگوید که وصل و نزدیکی به محبوب برای دلهای معمولی نیست. همچنین، او از فقدان راهنمایی در مسیر عشق و خطراتی که در این راه وجود دارد، صحبت میکند. در نهایت، شاعر از دردها و مشکلاتی که در پی عشق برایش پیش آمده، شاکی است و به این نکته اشاره میکند که گاهی در بدبختیها نیز خبری از خوشی نیست. او از تنگناخی و ناامیدیاش در عشق نیز سخن میگوید.
هوش مصنوعی: اتصال به تو برای دلهای دانا و عاقل ممکن نیست، و لذت از لبت برای کسی که دلی شکسته دارد، فراهم نمیشود.
هوش مصنوعی: شکر خدا که به خاطر زیبایی و جذابیت تو، هیچ گونه بار و مسئولیتی بر دوش من نیست.
هوش مصنوعی: از ناله و غمگینی پرندههای گلستان پیداست که هیچ کس در دل خود از درد و غم آنها خبری ندارد و همه بیخبرند.
هوش مصنوعی: فریاد میزنم که در این سفر عشق، جز اشک شب و آه سحرگاه، همراه دیگری ندارم.
هوش مصنوعی: در مسیر دشوار جستجوی خواستهها، گم شدم؛ زیرا در این وضعیت کسی نیست که مرا راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: زمانی که آن معشوق زیبا از پشت پرده بیرون آمد، آسمان گفت واقعاً در این دنیای پر از پرده، چنین زیبایی بینظیری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: گفتی چه چیزی برای خریدن لعل زیبایت داری، جز اشکهایی که به خاطر آن ریختهام. گرانبهاتر از آن چیزی در دست من نیست.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خودت را آماده نسازی، نمیتوانی به عشق و زیباییاش نزدیک شوی. هیچکس نمیتواند به مشکل کسی دیگری کمک کند.
هوش مصنوعی: در جایی که به خرابات (محلهای شرابخواری) وارد شدم، به نقطهای رسیدم که دیگر نشانی از کارهای شگفتانگیز و کرامتهای دستفروشان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: غیر از درد و مشکلاتی که کشیدم، چیزی به دست نیاوردم. افسوس که حتی در غفلت و بیخبری هم خبری از خوشی نیست.
هوش مصنوعی: در نهایت، احساس شرم و ناراحتی که از دل پرتنش و تنگش برمیخیزد، او را به این فکر میاندازد که در واقع از تنگی و سختی دیگران خبری نیست و آنچه او تجربه کرده، احتمالا فقط به خاطر محدودیتهای خودش بوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست
چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست
نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر
[...]
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه میکنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
[...]
در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست
وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست
عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت
بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست
جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند
[...]
از سوز دل مات همانا خبری نیست
کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست
هستند تو را عاشق بسیار ولیکن
دلسوخته در عشق تو چون من دگری نیست
از بهر دوای دل پر درد ضعیفم
[...]
ای خرده شناسان که بانواع فضایل
ارباب شرف را چو شما راهبری نیست
حیف است که با این هنر و فضل شما را
از حال دل مردم دانا خبری نیست
سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.