گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیض کاشانی

دارم از غیبت مهدی گله چندان که مپرس

که چنان زو شده‏ام بی‏سرومان که مپرس

کار تقوی و صلاح و ورع و طاعت و علم

آنقدر روی نهاده است به نقصان که مپرس

جاهل و سفله و بی‏دین همه غالب شده‏اند

اهل ایمان و خرد گشته بدان‏سان که مپرس

من به این دانش ناقص که به خود پندارم

زحمتی می‏کشم از مردم نادان که مپرس

گوشه‏گیری و سلامت هوسم بود ولی

آن‏چنان رونق دینم شده فتّان که مپرس

گفتگوهاست ز رشک و حسد این مردم را

هر کسی را غرضی این که مگو آن که مپرس

سبب غیبت مهدی ز خرد جستم گفت

فیض این قصه دراز است به قرآن که مپرس!