دارم از غیبت مهدی گله چندان که مپرس
که چنان زو شدهام بیسرومان که مپرس
کار تقوی و صلاح و ورع و طاعت و علم
آنقدر روی نهاده است به نقصان که مپرس
جاهل و سفله و بیدین همه غالب شدهاند
اهل ایمان و خرد گشته بدانسان که مپرس
من به این دانش ناقص که به خود پندارم
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
گوشهگیری و سلامت هوسم بود ولی
آنچنان رونق دینم شده فتّان که مپرس
گفتگوهاست ز رشک و حسد این مردم را
هر کسی را غرضی این که مگو آن که مپرس
سبب غیبت مهدی ز خرد جستم گفت
فیض این قصه دراز است به قرآن که مپرس!