برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است
ببین به جای که بنشستهای چه بیداد است
به کام تا نرساند مرا هوای امام
نصیحت همه عالم به گوش من باد است
اگرچه شوق حضورش خراب کرد مرا
مقام رتبه من زین خرابی آباد است
حدیث سر نهان که او چراست نهان
دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشاد است
در انتظار توأم حرف خلد رفت از یاد
اسیر شوق تو از هر دو عالم آزاد است
منال فیض ز بیداد هجر دوست که دوست
تو را نصیب همین کرده است و این داد است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به نوعی اعتراض به واعظ و نصیحتهای اوست. شاعر میگوید که نصیحتهای تو هیچ ارزشی ندارد و تنها به عشق امام و حضور او اهمیت میدهد. او بیان میکند که با شوق به حضور امام، حالت روحیاش دچار آسیب شده، اما این خرابی به نوعی باعث آبادانی مقام اوست. شاعر اشاره میکند که راز وجود امام هنوز برای کسی آشکار نشده و او در انتظار وصال اوست. در نهایت، شاعر متذکر میشود که نباید از درد دوری محبوب شکایت کرد، زیرا این مقدر هر کسی است.
هوش مصنوعی: ای واعظ، به کار خود بپرداز و این فریاد زدن را کنار بگذار. نگاه کن به جایی که نشستهای و ببین چه ظلم و بیعدالتی در آنجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که تا زمانی که هوا و نیات خوب امام به من نرسد، هیچ نصیحتی از دیگران برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: هرچند که اشتیاق دیدار او مرا از جایگاه خود به زمین زد، اما از این خرابی، مقام و رتبهام همچنان آباد و با ارزش است.
هوش مصنوعی: گفتار درباره حقیقت پنهان که چرا скрыт است، به اندازهای دقیق و عمیق است که هیچ موجودی نتوانسته است آن را به طور کامل درک کند.
هوش مصنوعی: من در انتظار تو هستم و دیگر حتی یاد حرفهای بهشت از ذهنم رفته است. آن کسی که دلش به شوق تو میتپد، از هر دو جهان رها و آزاد است.
هوش مصنوعی: از ناراحتی و غم فراق دوست، رنجیده خاطر نباش که تقدیر تو همین بوده و این خود نوعی انصاف است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شاد است
ز یمن جور تو اقلیم درد آباد است
اجل ز هر غمم آسوده کرد و دانستم
که شمع را اگر آسایشی است از باد است
به آن رسیده که رامم شود، رمش ندهی
[...]
دلم به عشق ز آسیب فتنه آزاد است
چراغ بزم سلیمان مصاحب باد است
دماغ نکهت گل نیست ما خموشان را
به عندلیب بگویید این چه فریاد است
کسی نمانده که گیرد خبر ز حال کسی
[...]
دلم ز قید پریدن همیشه آزاد است
دو بال بر تن من، چون دو دست صیاد است
شود ز سایه تصویر، با زمین یکسان
عمارت دل ما بس که سست بنیاد است
کسی نماند که از جور آسمان نگریست
[...]
برا امام که بنیاد عمر بر باد است
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
غلام همت آنم که جز محبت تو
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
شنیدهاید که در حق دوستان علی
[...]
دماغ اهل فنا، از مکاره آزاد است
چراغ مجلس تصویر، ایمن از باداست
دل شکسته، چه غم دارد از حوادث دهر؟
که بیم سیل کشد، خانه یی که آباد است!
بکن حذر ز ضعیفان، به زور خویش مناز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.