به خاک پای امام و به حق نعمت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگرچه نه جای گناهکاران است
گناه سوز بود آتش محبت او
اگر به معصیت آلوده گشت دامن من
چه باک، پاک بود طاعتش به همت او
دمی خفاش گر افسرد غنچه دل را
شکفته میشود از نوبهار دولت او
بود زمین و زمان از قدوم او خرم
که او خلیفه حق است و دست قدرت او
چو دست بر سر ترسو نهد شجاع شود
بخیل حاتم طی گردد از کرامت او
مطیع و عاصی خرد و کلان و ضیع و شریف
برند بهره ز فیض زلال رحمت او
از آن پر است دل فیض از ولای امام
که از نخاله طین وی است طینت او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتی ، که ماه برد روشنی ز طلعت او
ربودن دل عشاق گشته صنعت او
چو شب سیاه شود در دو چشم من عالم
اگر نبینم روزی جمال طلعت او
همیشه سوی وفای ویست رغبت من
[...]
من آن نیم که بگویم حدیث نعمت او
که مست و بیخودم از چاشنی محنت او
اگر چو چنگ بزارم از او شکایت نیست
که همچو چنگم من بر کنار رحمت او
ز من نباشد اگر پردهای بگردانم
[...]
غلامِ پیرِ خراباتم و طبیعتِ او
که نیست جز می و شاهد حریفِ صحبتِ او
در آن زمان که نی ماه غبار خواهد بود
نشسته باشم بر آستانِ خدمتِ او
چو نیست در کفِ زاهد بِضاعَتِ اِخلاص
[...]
به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است
بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
[...]
نگار من که میان بستهام به خدمت او
هزار شکر که مستظهرم به همَّت او
اگرچه در قدمش همچو سایه بیقدرم
ز فرق ما مرواد آفتاب دولت او
لبش به دور ازل جرعهای به ما بخشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.