گنجور

 
فیض کاشانی

غم عشقت به حلاوت خورم و دلشادم

این عبادت به ارادت کنم و آزادم

دم به دم صورت خوبت به نظر می‌آرم

تا خیال خودی و خود برود از یادم

هر خیال تو مرا عید نو و نوروزی‌ست

شادی‌ای دم به دم آید به مبارک بادم

عید نوروز من آنست که بینم رویت

عید قربان که لقای تو کند بنیادم

به خیال تو بود زندهٔ جاوید دلم

گر خیال تو نباشد گرهی بر بادم

گر نخواهی تو ز من هیچ نیاید کاری

ور بود خواهش تو در همه کار استادم

می‌زنم تیشهٔ عشقت به سر هستی خویش

در حقیقت که تو شیرینی و من فرهادم

گر ببازم سر خود در قدمت بهر چه‌ام

کرد استاد ازل بهر همین بنیادم

بهر جان باختن از جان جهان آمده‌ام

بهر قربان شدن از مادر فطرت زادم

می‌گسستم ز بقا تا به لقا پیوندم

بهر برخاستن از اوج بقا افتادم

فیض ترسد که غم عشق کند ویرانش

می‌نداند که ز ویرانی عشق آبادم

این جواب غزل حافظ شیراز که گفت

بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

فاش می‌گویم و از گفتهٔ خود دلشادم

بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم

فیض کاشانی

همین شعر » بیت ۱۲

این جواب غزل حافظ شیراز که گفت

بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم

امیر معزی

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

[...]

سعدی

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

[...]

همام تبریزی

نرسیده‌ست به گوش تو مگر فریادم

ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم

در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی

که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم

طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم

[...]

حکیم نزاری

به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم

تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم

بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در

لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم

دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
اوحدی

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم

خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟

پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من

تا غلام تو شدم زین دگران آزادم

چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه