بیاد منزل سلمی بر اطلال و دمن گردم
ببوی آن گل رعنا بر اطراف چمن گردم
به پیش من برفت او با دل صد جای ریش من
ز حسرت در فراقش چون غریبان در وطن گردم
نیابم زو اثر هر چند کوه و دشت پیمایم
نگوید زو خبر هرچند گرد مرد و زن گردم
نه پیکی میرسد ز آن کو نه بادی میوزد زانسو
بهر سو هر دم آرم رو بگرد خویشتن گردم
چو مینگذاردم غیرت که نامش بر زبان آرم
چسان در جستجوی او میان انجمن گردم
خیالش چون ببر گیرم ز سر تا پای گردم او
ز خود بیرون روم از خویشتن، بیخویشتن گردم
قدش را چون بهیاد آرم تو گوئی سرو شمشادم
رخش چون در خیال آرم شوم گل نسترن گردم
حدیث زلف و گیسویش کنم در انجمن چون من
جهانی را بدام آرم کمند مرد و زن گردم
چو خالش در نظر آرم سراسر نافه مشکم
مزاج آهوان گیرم بصحرای ختن گردم
چو چشمش در نظر آرم گهی بیمار و گه مستم
در آن مستی شوم صیاد صید خویشتن گردم
لبش چون در ضمیر آرم یکی ساغر شوم پر می
ز دندانش چو یاد آرم همه درّ عدن گردم
بفکر آن دهان چون اوفتم اثباتم و نفیم
محالی را کنم جا بر محل صید سخن گردم
حدیث آن میان چون در میان آید شوم موئی
ندانم نیستم هستم میان شک و ظن گردم
چو دور از کار میبویم بهرجا فیض بیهوده
بیا بهر سراغ دوست گرد خویش گردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به یاد منزل سلمی و زیباییهای آنجا میافتد و احساس دلتنگی عمیقی را از فراق او بیان میکند. او در جست و جوی سلمی همواره در حال گردش است و هیچ اثری از او نمییابد. غم و حسرت در دلش جاری است و خود را در جست و جوی او غرق میکند. شاعر از زیباییهای سلمی، مانند قد و چهرهاش، صحبت میکند و این زیباییها او را در عالم خیال به سرزمینهایی چون گلستان و صحرا میبرد. در جست و جوی او، احساسات و افکار مختلفی را تجربه میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که تنها با ذکر نام او به آرامش میرسد. شاعر بر این باور است که عشق و محبت به سلمی، زندگیاش را پر از دلهره و هیجان کرده است.
هوش مصنوعی: به یاد خانه سلمی به تماشای ویرانهها و باغش میروم و بوی آن گل زیبا را در کنار چمن استشمام میکنم.
هوش مصنوعی: او با دل پر از حسرت به پیش من آمد و من از فراقش به شدت رنج میکشم، مانند کسانی که در وطن خود احساس غربت میکنند.
هوش مصنوعی: هرچقدر که من کوه و دشت را بپیمایم و در بسیاری از جاها حضور داشته باشم، باز هم از او نشانی نمییابم و هیچکس از او خبر نمیدهد، حتی اگر در بین مردان و زنان زیادی هم بگردم.
هوش مصنوعی: هیچ خبری از آن سمت نمیرسد و هیچ بادی هم از آنجا نمیوزد. به همین خاطر هر لحظه رویم را به سمت خودم برمیگردانم.
هوش مصنوعی: وقتی غیرتم اجازه نمیدهد که نام او را به زبان بیاورم، چطور میتوانم در جمع به دنبال او بگردم؟
هوش مصنوعی: تصور او برایم مانند ببر است، تمام وجودم را در بر میگیرد. در این حالت، از خودم بیرون میروم و بیهویت میشوم.
هوش مصنوعی: وقتی به قد و قامت تو فکر میکنم، انگار سرو بلندی را میبینم و وقتی به چهرهات در ذهنم میافتم، حس میکنم که به زیبایی یک گل نسترن تبدیل میشوم.
هوش مصنوعی: من در جمع دوستانم از زلف و گیسوی او صحبت میکنم و با کلامم همه را به دام عشق او میاندازم، چه مرد و چه زن.
هوش مصنوعی: وقتی که به خال صورتت نگاه میکنم، تمام وجودم را عطر مشک فرامیگیرد و مانند آهوان، سرمست و شگفتزده به صحراهای ختن میروم.
هوش مصنوعی: وقتی به چشمان او مینگرم، گاهی بیمار و گاهی در حال مستی هستم. در این حالت، خودم را اسیر جذبهاش میبینم و به طرز شگفتانگیزی در دام عشق او افتادهام.
هوش مصنوعی: وقتی یاد لبانش در ذهنم میآید، انگار که ساغری پر از شراب شوم و با یاد دندانهایش به یاد بهشت عدن میافتم.
هوش مصنوعی: به فکر آن لبهای زیبا میافتم و معتقدم که نمیتوانم وجود محال را ثابت کنم، اما در جستجوی کلام دلنشین و شیرین به دنبال فرصتی برای شکار سخن میروم.
هوش مصنوعی: وقتی دربارهی آن موضوع صحبت میشود، به اندازهای دچار تردید میشوم که نمیتوانم تشخیص دهم آیا وجود دارم یا ندارم. در واقع، در میان شک و گمان گم میشوم.
هوش مصنوعی: وقتی از فعالیتهای خود دور میشوم و وقتم را بیفایده میگذرانم، در هر جایی به دنبال دوستی میگردم و همواره دور و بر خودم را از نظر او پر میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.