گنجور

 
فیاض لاهیجی

از دل هوای وصل تو کی می‌رود برون

کی نشئه از طبیعت می می‌رود برون

امشب ز شرم نالة زارم نفس نزد

این عقده کی ز خاطر نی می‌رود برون

گر باد دستی مژه‌ام بشنود به خواب

دود از نهاد حاتم طی می‌رود برون

هر صبحدم ز خشکی افسردگان زهد

خون از دماغ شیشة می می‌رود برون

فیّاض را وداع‌کنان دید یار و گفت

مجنون این قبیله ز حی می‌رود برون

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode