گنجور

 
منوچهری

ای باده! فدای تو همه جان و تن من

کز بیخ بکندی ز دل من حزن من

خوبست مرا کار به هر جا که تو باشی

بیداری من با تو خوشست و وسن من

با تست همه انس دل و کام حیاتم

با تست همه عیش تن و زیستن من

هر جایگهی کآنجا آمد شدن تست

آنجا همه گه باشد آمد شدن من

وانجا که تو بودستی ایام گذشته

آنجاست همه ربع و طلول و دمن من

ای باده خدایت به من ارزانی دارد

کز تست همه راحت روح و بدن من

یا در خم من بادی یا در قدح من

یا در کف من بادی، یا در دهن من

بوی خوش تو باد همه ساله بخورم

رنگ رخ تو بادا بر پیرهن من

آزاده رفیقان منا من چو بمیرم

از سرخترین باده بشویید تن من

از دانهٔ انگور بسازید حنوطم

وز برگ رز سبز ردا و کفن من

در سایهٔ رز اندر، گوری بکنیدم

تا نیکترین جایی باشد وطن من

گر روز قیامت برد ایزد به بهشتم

جوی می پر خواهم از ذوالمنن من