گنجور

 
منوچهری

ای باده! فدای تو همه جان و تن من

کز بیخ بکندی ز دل من حزن من

خوبست مرا کار به هر جا که تو باشی

بیداری من با تو خوشست و وسن من

با تست همه انس دل و کام حیاتم

با تست همه عیش تن و زیستن من

هر جایگهی کآنجا آمد شدن تست

آنجا همه گه باشد آمد شدن من

وانجا که تو بودستی ایام گذشته

آنجاست همه ربع و طلول و دمن من

ای باده خدایت به من ارزانی دارد

کز تست همه راحت روح و بدن من

یا در خم من بادی یا در قدح من

یا در کف من بادی، یا در دهن من

بوی خوش تو باد همه ساله بخورم

رنگ رخ تو بادا بر پیرهن من

آزاده رفیقان منا من چو بمیرم

از سرخترین باده بشویید تن من

از دانهٔ انگور بسازید حنوطم

وز برگ رز سبز ردا و کفن من

در سایهٔ رز اندر، گوری بکنیدم

تا نیکترین جایی باشد وطن من

گر روز قیامت برد ایزد به بهشتم

جوی می پر خواهم از ذوالمنن من

 
 
 
فیاض لاهیجی

من بلبلم و گلشن کویت چمن من

فرهادم و چین سر زلفت وطن من

رسوا شدم از بس که ز یاد تو شدم پر

بوی تو شنیدند همه از سخن من

مهر تو اگر رنگ برون داد عجب نیست

[...]

بیدل دهلوی

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من

چون صبح نفس جامه درید ازکفن من

یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد

شد چشم پری بخیهٔ دلق ‌کهن من

یارب زنظرها به چه نیرنگ نهان ماند

[...]

میرزا حبیب خراسانی

ای دشمن جان من و ای خیره تن من

ایمایه اندیشه و رنج و محن من

ای یار دل آزار نه ای دشمن خونخوار

کاینسان شده دشوار ز تو زیستن من

ای خصم دل و دینم و همواره بکینم

[...]

ملک‌الشعرا بهار

ای خطّهٔ ایران مهین‌، ای وطن من

ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز

آشفته کنارت چو دلِ پُر حَزَن من

دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه