گنجور

 
فیاض لاهیجی

گر نه ابراهیم عهد خود بود جانان من

چون کند جا در دل چون آتش سوزان من!

از ازل کردند در خونریزی من اتّفاق

خنجرش را آشنایی‌هاست با مژگان من

درهم از همچشمی بخت سیاه عاشقست

نیست بی‌باعث پریشان طرّة جانان من

گر فدا کردم به راهت دین و ایمان را چه غم

دین و ایمانم تویی، دین من و ایمان من

گر چنین فیّاض از مژگان تراود سیل خون

می‌شود رسوای عالم حسرت پنهان من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode