گنجور

 
فیاض لاهیجی

شد عمر صرف کار و نکردیم هیچ حظّ

خوش رفت روزگار و نکردیم هیچ حظّ

باد مراد آفت ما شد درین محیط

رفتیم بر کنار و نکردیک هیچ حظّ

جستیم بهر سوختن از عشق یک شرار

دوزخ شد این شرار و نکردیم هیچ حظّ

حظّی است اضطراب نوید قدوم یار

غافل رسید یار و نکردیم هیچ حظّ

گفتیم در بهار توان دادِ عیش داد

کردیم صد بهار و نکردیم هیچ حظّ

بی‌رونقی بود مزة کار و بار عشق

رونق گرفت کار و نکردیم هیچ حظّ

گفتیم نخل عمر مگر بار نو دهد

دردا که ریخت بار و نکردیم هیچ حظً

عشقست و ناامیدی و صد عیش جاودان

گشتیم امیدوار و نکردیم هیچ حظّ

امشب که بود حرف تو فیّاض در میان

طی شد سخن هزار و نکردیم هیچ حظّ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode